فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

نی نی نقلی من و بابا

روز دختر مبارك

  دوهفته پيش خانواده شوهر جان از اصفهان اومدن خونمون و يه نصف روز مهمونمون بودن و واسه فاطمه يكتا يه عروسك خيلي جالب آوردن كه با گريه كردن و خنديدن اجزاي صورتش تكون ميخوره دقيقا مثل يه نوزاد و وقتي پسونكش رو ميذاري دهنش ميمكه و ميخوابه... من بيشتر باش كيف كردم. البته فاطمه يكتا هم خيلي دوسش داره. سه هفته گذشته رفتيم اصفهان و خيلي خيلي بهمون خوش گذشت با جاري كوچك رفتيم استخر و خريد و مهموني و.... پنج شنبه ، جمعه هم رفتيم چادگان و همه رو ديديم،با تمام فاميلاي شوهر جان تو يه ويلا بوديم عمو فراز( برادر كوچك شوهر جان) يه گربه خيلي كوچيك گرفته بود و فاطمه يكتا باهاش بازي ميكرد، اينكه خيلي كوچولو تميز ...
26 مرداد 1394

روز دختر مبارك

  دوهفته پيش خانواده شوهر جان از اصفهان اومدن خونمون و يه نصف روز مهمونمون بودن و واسه فاطمه يكتا يه عروسك خيلي جالب آوردن كه با گريه كردن و خنديدن اجزاي صورتش تكون ميخوره دقيقا مثل يه نوزاد و وقتي پسونكش رو ميذاري دهنش ميمكه و ميخوابه... من بيشتر باش كيف كردم. البته فاطمه يكتا هم خيلي دوسش داره. سه هفته گذشته رفتيم اصفهان و خيلي خيلي بهمون خوش گذشت با جاري كوچك رفتيم استخر و خريد و مهموني و.... پنج شنبه ، جمعه هم رفتيم چادگان و همه رو ديديم،با تمام فاميلاي شوهر جان تو يه ويلا بوديم عمو فراز( برادر كوچك شوهر جان) يه گربه خيلي كوچيك گرفته بود و فاطمه يكتا باهاش بازي ميكرد، اينكه خيلي كوچولو تميز ...
26 مرداد 1394

دوسالگي دخترم

امروز تولد اصلي دختر خانومم فاطمه يكتا جونم بود. سه تايي رفتيم رستوران و تولدش رو جشن گرفتيم،البته من يه كيك خوشمزههم عصري پختم تمام راه خونه تا رستوران رو درباره ي خوبي هاي دختر جان صحبت كرديمو اون هم با زبون شيرينش برامون شعر خوند و چون غلط و غولوط ميخونه كلي خنديديم شب هم كه رسيديم روي كيك شمعگذاشتم و شعر خونديم و فاطمه يكتا فوت كرد ( به قول خودش پوف كرد) بعد كيكش رو خودش بريد وكوچولو كوچولوداد بخوريم بعد هم ني نيش رو خوابوندو خودش هم خوابيد پي نوشت: جشن تولداصلي رو دوهفته زودتر گرفتيم كه در تعطيلات باشه و خانواده ومهمون هاي اصفهاني بتونن بيان   ...
9 مرداد 1394

به دنيا اومدن ني ني ياس

خدايا اين روزا رو دوست دارم شيرينن، مثل يه هديه ميمونن همه خوشحالن، همه ميخندن و همه راجع به يه اتفاق خوب صحبت ميكنن.... ياس به دنيا اومد در تاريخ شش مرداد نود و چهار يه فرشته ي سفيد با لپاي صورتي و خيلي خيلي ناز به دنيا اومد صبح روز سه شنبه با استرس از خواب بلند شدم و به خونه مامانم اينا زنگ زدم داداشم گوشي رو برداشت و گفت كه ني ني ياس به دنيا اومدهو خدارو شكر همه چيز خوبه زدم زير گريه اشكام پشت هم ميومدن... يك بار ديگه خاله شدم چرا خاله شدن از مادر شدن شيرينتره شايد چون احساس مادري رو دارهولي ديمگه درد و بيمارستان و.... نداره؟؟؟؟؟؟!!!!!!!   خدايا شكرت ...
9 مرداد 1394

پيشرفت هاي دو سالگي

اونقدر سرعت رشدت در اين سن بالا رفته و يهويي بزرگ و خانوم شدي كه نميدونم از كجا شروع كنم يه توپ دارم قلقليه رو خيلي بامزه ميخوني تمام لالايي هايي كه شبا برات ميخونم رو حفظي و همراهم ميخوني يه روزي اقا خرگوشه رو نصفه نيمه و تو حوض خونه ي ما ماهي هاي رنگارنگ رو ميخوني... رنگاي اصلي رو بلدي قرمز و سبز و زرد و آبي... بيشترين كسي هم كه تو زندگيت دوسش داري مامان منه و البته يكم مشكل زاست چون وقتي ميريم خونه مامانم ديگه حاضر به جدا شدن از مامان جونت نيستي و تا يك ساعت بعد جيغ و داد و گريه داريم... البته مامانم هم وااااقعا برات وقت ميذاره و حوصله به خرج ميده و محبت ميكنه... كتاب ميخونه، عروسك بازي ميكنه، توپ بازي و طناب بازي ميك...
4 مرداد 1394

سفر به كردستان

سفر به كردستان واقعا عالي بود و خدارو شكر بهمون خيلي خيلي خوش گذشت هواي عالي كوهستان، كبا بهاي خوشمزه ي كردستان، مناظر عالي و از همه مهمتر مهمان نوازي و خوش وفتاري مردم خوب كردستان  كه توي اين سفر بيشترين چيزي بود كه به چشم ميخورد روز اول رفتيم كرمانشاه و شب رو اونجا مونديم صبح به سمت مريوان حركت كرديم از جاده اي كه بلند ترين و مرتفعتريم جاده در ايران شناخته شده وحشتناك بود بسيار بسيار پيچ در پيچ و خطرناك، شانه ي جاده دره اي بود كه انتهاش ديده نميشد من چشمام رو ميبستم و ترجيح كيدادم خواب باشم تو دل همون كوههاي بلند  توي يه رستوران كنار جاده  وايساديم و نهار خورديم و تمام رشته كوههاي زاگرس زي...
3 مرداد 1394

جشن تولد ٢ سالگي

  با توجه به اينكه در ايام تعطيلات عيد فطر خانواده همسر قصد اومدن به تهران رو داشتن، تولد فاطمه يكتا از ٨ مرداد به بيست و چهارم تير منتقل شد و اين شد كه تولد دختر خانوم رو دوهفته زودتر گرفتيم... براي تولد برنامه هاي مختلفي داشتم تم تولد رو هلو كيتي انتخاب كردم طراحي عكسها رو خودم با فتو شاپ انجام دادم برنامه ي شام و تنقلات رو تنظيم كردم يه مسابقه توپ در سبد ترتيب دادم كه به پنج گروه اول برنده جايزه اعطا ميشد ... تزيينات خونه يك روز كامل طول كشيد و فاطمه يكتا خانوم هم تو كارا بهم كمك ميكرد وقتي ميرفتم رو چهارپايه كه ريسه و بادكنك نصب كنم از اون پايين بهم چسب و قيچي ميداد و تمام مدت هم با خوشح...
3 مرداد 1394

از شير گرفتن

از ماهها قبل وحشتي توي دلم براي از شير گرفتن دختر خانوم وول وول ميخورد... و داستانهاي شب نخوابيها و بد قلقيهاي بچه بعد از گرفتن از شير اين نگراني رو تشديد ميكرد تا اينكه چهار روز قبل از ماه رمضون با تشويق دوستم به صورت ناگهاني نقلي خانوم رو از شير گرفتم صبح زود رفتم خونه مامانم و وقتي كه فاطمه يكتا اومد پيشم شير بخوره گفتم مامان جان... خراب شده اونم خيلي شيك گفت باشه و رفت پي بازيش.... خداي من باور نكردني بود به همين راحتي.... نه گريه اي.... نه اصراري... شبم خوابيد تا صبح فقط شبا پا ميشه يكي دوبار آب ميخوره و ميخوابه...  البته بعد از دوهفته يك مقدار بهانه گير شده بود ، نه اينكه بگه شير ميخوام ولي سر چيزا...
3 مرداد 1394
1